یک عمر . انتظار کشیدم. نیامدی
دل از حیاط خویش بریدم.نیامدی
پشتم شکست وپای ز ره ماند وقد خمید
کوه فراق بردم ودیدم نیامدی
مانند یک نهال که در باد.خم شود
از درد انتظار خمیدم نیاندی
از صبر بردباری و از طاقت توان
چیزی نمانده غیر امیدم.نیامدی
در چنگ احتضار فتادم ز انتظار
زخم زبان زهرکه شنیدم نیامدی
طا قت زدست دادم وصبرم. تمام شد
دل را به جای جامه دریدم نیامدی
گفتی: بسوز! سوختم از اتش قراق
گفتی:بنال!ناله کشیدم. نیامدی
دیگر میان خانه به دوشان علم شدم
از بس که درقفات دویدم نیامدی
دندان نهاده بر جگر وصبر میکنم
پیوسته پشت دست گزیدم نیامدی
من {محسنم} که مانده زدرد فراق تو
روز سیاه وموسفیدم نیامدی
التماس دعا شعر از سازگار
نظرات شما عزیزان: